رمان ساچلی از سمیرا حسن زاده
در این مطلب از سایت مجله روز ، رمان ساچلی از سمیرا حسن زاده را آماده کردیم.برای دانلود رمان ساچلی از سمیرا حسن زاده در ادامه مطلب همراه ما باشید.
خلاصه رمان ساچلی :
من لاهیجم، از بچگی عاشق عموزادهام ساچلی بودم، همه چیز خوب بود تا وقتی دکتر علی شهری به روستامون اومد و کمکم دل ساچلی رو قاپید، امّا من ساکت نموندم و تو یه روز بارونی به ساچلی …
پارت اول رمان ساچلی از سمیرا حسن زاده :
زمستان سال هشتاد و پنج
– مطمئنی؟!
پوزخندی می زنم. به هیچ وقت تا این حد مطمئن نبودم. ۔ ولی اون مادر بچه ته – مادر بچه ام بود! مرد، برای من مرد، می خوام برای تازلی هم بمیره! تعجب می کند. این مته روبه رویش را باور ندارد.
– على! تو کی اینقدر سنگدل شدی؟! تو که سنگدل نبودی! روی پاشنهی پاهایم چرخی زده و به سمتش برمی گردم. . نبودم ولی میخوام باشم؛ یعنی باید باشم؛ اگه نباشم کلاهم پس معرکه ست! می خوام یکی باشم از هر یخی سردتر و از هر سنگی سخت تره ماتش می برد
۔ شاید… نمی گذارم باقی حرف هایش را بزند؛
خشونت به خرج می دهم؛ صدایم را بالا می برم. دیواری کوتاه تر از دیوار او پیدا نمی کنم. این روزها هر چه دق دلی دارم را حوالهی وهاب بیچاره می کنم. – نگو! هیچی نگو! بذار تموم شه.
اون زن دیگه برای من زن نمیشه! شکست وهاب، کمرم رو شکست؛ طوری شکست که دیگه صاف نمیشه! وهاب کمرم شکست، کمرم رو اون شکست. پس هیچی نگو، | نگو چون جای من نیستی و نمی فهمی که چی میکشم، جای من نیستی تا بفهمی دارم چه دردی رو تحمل می کنم.
مردم ولی نه غیرتم سر جاشه، نه ناموسم، نه شرفم! گرفت، همه رو گرفت، دیگه هیچی ندارم، هر چی هسته رو بخشیدم؛ آتیش زدم، به همه چی آتیش زدم، فقط میخوام برم! برم یه جا که هیشکی نه اسمم رو تا حالا شنیده باشه؛ نه از گذشته ام چیزی بدونه؛ من کندم از این خونه و از این شهر کوفتی هم کندم.
می خوام برم و دیگه هم هیچ وقت برنگردم میخوام جایی برم که کسی نفهمه که على مرصاد کیه! اگه میتونستم از خودمم می کندم ولی حیف که نازلی هست و منه احمق پدرش