رمان چه بیتابانه میخواهمت از مژگان ملکیان
در این مطلب از مجله روز ، رمان چه بیتابانه میخواهمت را آماده کردیم.برای دانلود رمان چه بیتابانه میخواهمت از مژگان ملکیان در ادامه مطلب همراه مجله روز باشید.
بخشی از پارت اول رمان چه بیتابانه میخواهمت
بر روی تخت به پهلو دراز کشیده ام. دقيقا هشت ماه است که هر شب برای دیدنش به پهلو دراز کشیده ام. پاهایم را بغل کرده و نفس های عمیق کشیده ام. چشمانم را باز کرده و به صورت زیبا و اخمویش خيره | شده ام. هشت ماه است تنها به هم نگاه کرده ایم. نگاه که نه، به یکدیگر خیره شده ایم. نفسش صورتم را داغ تر کرده است. برای لحظاتی چشمانم را برهم گذاشته ام تا از حجم گرمای سوزان نفسش بكاهم. اسمم را زمزمه کرده است: گلی! عشق من! چشمات رو باز کن فلورت من
بار دیگر، چشمانم را باز کرده ام. باز به چشمانش خیره شده ام. صدایم گم شده است، جایی لابلای هشت ماه آزگار جدایی، هشت ماه جدایی که روزهایم را جهنم کرده است. اما شب ها باز به پیشم برگشته و باز شده ایم گلشن و فرهاد. به رویش خندیده ام. به رويم خندیده است و با دستانش پیشانی، شقيقه، و گونه ام را نوازش کرده است انگشتانش به سبکی پر، بر تك تك اجزای صورتم به رقص آمده اند و من در مقابل دیدگانش از دست رفته ام. از تماس ابریشمی دستانش که سخاوتمندانه صورتم را از بر بودند، از خود بي خود شده ام. هر بار با انگشت شستش لب پایینم را لمس کرده و صدایم برای خلاصی از آن آه جانسوز و شیرین بازگشته است. برای لحظه ای خندیده و چشمانش به رنگ شرارت شده اند، می دانست که بی قرارم کرده است. خوب می دانست که لمس دستانش چه به روزگارم آورده است. فرهاد من… دلیل دوست داشتنی نفس کشیدن من…