رمان فریاد بی همتا از خسوف

در این پست از مجله روز ، رمان فریاد بی همتا از خسوف را آماده کردیم.برای دانلود رمان فریاد بی همتا از خسوف در ادامه پست همراه مجله روز باشید.
بخشی از رمان فریاد بی همتا از خسوف
تیز نگاهش کرد و میان حرفش غرید:
– تو هیچی نگو.
اهورا با ضربه کوچکی هلش داد:
– تو این وسط چیکارهای بچه؟
بهتره تا فرصت داری برگردی سر کارت وگرنه…
با صدای نسبتا بلندی یقه اهورا را چسبید:
– وگرنه چه غلطی میخوای بکنی، هان؟
منو از رستورانت میندازی بیرون؟
اهورا هم در مقابل یقه او را گرفت که قدمی جلو رفت و با دستهای لرزانش بازوی بزرگ و ورزیده فریاد را چسبید:
– ولش کن فریاد.
به خدا فقط میخواست سر راهش منو برسونه خونه.
همانطور که یقه اهورا اسیر دستانش بود نگاهی به همتا انداخت:
– اصلا تو اینجا چیکار داشتی؟!
با بغضو گریه نالید:
– با شقایق اومدیم یه چیزی …
اهورا را ول کرد و دستان او را هم از خود جدا کرد:
– اینجا باید میومدین یه چیزی کوفت کنین؟
اهورا ضربهای به شانهاش زد:
– دوست داشته بیاد اینجا، به توچه؟
ضربهی دیگری زد و ادامه داد:
– تو چیکارهای مگه بچه سوسول؟
پوزخندی زد:
– خیلی دوست داری بدونی چیکارهام آره؟
گفت و لحظهای بعد، ناغافل مشتی روی صورت اهورا کوبید. اهورا با احساس خیسی کنار لبش را لمس کرد و با دیدن خون دیوانهوار سمت فریاد یورش برد.
جثههایشان تقریبا برابر بود اما، فریاد نسبت به او قد بلندی داشت و ورزیده تر بود. خیلی میترسید از اینکه دعوا شدت بگیرد و اتفاقی برای فریاد بیفتد.