بهداشت و سلامتروانشناسی

نظریه های روانشناسی هلن سیکسو

بیوگرافی هلن سیکسو ( Hélène Cixous )

هلن سیکسو ( Hélène Cixous ) متولد ۵ ژوئن ۱۹۳۷ ، منتقد ادبی، فیلسوف، نمایشنامه‌نویس و فمینیست فرانسوی ، استاد ادبیات در دانشگاه پاریسِ هشت است. سیکسو از بنیان‌گذاران این دانشگاهِ تجربی در سال ۱۹۶۸ است. هلن سیکسو موسس مرکز مطالعات زنان در دانشگاه پاریس بوده ، و نخستین و تنها دوره‌ی دکترای مطالعات زنان در فرانسه را در همین دانشگاه برپا کرده است. ژاک دریدا معتقد بود که سیکسو بزرگ‌ترین نویسنده معاصر فرانسوی است.

همان‌طور که خودش می‌گوید، در دورانِ کودکی هم متأثر از فرهنگِ مدیترانه‌ای بوده و هم متاثر از فرهنگِ اروپایِ شمالی. سیکسو در شهر وهرانِ الجزایر ( آوران ) به دنیا آمده است. از مادر یهودی اشکنازی آلمانی به نام ایو (نام اصلی کلین) و پدری یهودی سفاردی الجزایری به نام جرج سیکسو متولد شد. خانواده‌ی پدریِ وی از اسپانیا به مراکش گریخته بودند. آنان با سه زبان فرانسوی و اسپانیایی و عربی آشنا بودند. مادر و مادربزرگ‌اش که از یهودیان آلمان بودند، در خانه آلمانی حرف می‌زدند. سیکسو عربی و عبری را از پدرش آموخت. وی انگلیسی را در سال ۱۹۵۰ در لندن و در دوران دانشجویی آموخت، و در ۱۹۵۵ به فرانسه رفت و وارد لیسه‌ی لاکانال شد (که دبیرستانی مخصوص دانش‌آموزان پسر بود).

با شنیدن داستانِ زندگی سیکسو شگفت‌آور نخواهد بود که بدانیم وقتی هیچ «سرزمینِ پدری»ای برای خودش نمی‌دیده، سیکسو همیشه حسِ بی‌خانمانی و دیگربودگی داشته است. سیکسو اصطلاح «Jewoman» (یهودی-زن) را برای توصیف وضعیتِ خودش به کار می‌برد و در این اصطلاح می‌شود حسِ بی‌خانمانی و چندنژادیِ سیکسو را دید. وی می‌نویسد «ما یهودی-زن‌ها همیشه به فکرِ خوش‌اقبالی و بداقبالی، شانس، مهاجرت، و تبعید هستیم». از دید سیکسو، این چندگانگی و بی‌اساسیِ خویشتن‌ها (یعنی تجربه‌ی جورشدن با همه و هیچ جا، تجربه‌ی نداشتنِ سرزمینِ پدری و نداشتنِ هویتی تکین) بدل به منبعی برای خلاقیت در نوشتن می‌شود. نوشتن به سیکسو اجازه می‌دهد تا «کشورِ واژه‌ها» را بسازد، کشور و خانه‌ای که از کشور و خانه‌ی فرد دور است. به‌راستی هم همین حسِ بی‌مکانی و مهاجرتِ ابدی است که – به‌طور ناسازنما – فضایِ مولدِ نوشتن می‌شود.

از آغاز دهه‌ی ۱۹۹۰ به این سو، سیکسو هر بار که کتابی نوشت ستایش همگان را برانگیخت. ژاک دریدا، دوستِ یک‌دلِ سیکسو، او را بزرگ‌ترین نویسنده‌ی معاصر فرانسوی می‌دانست. دریدا یکی از دلایل‌اش را این می‌دانست که سیکسو «شاعر-اندیشمند است، خیلی شاعر است و خیلی شاعرِ اندیشمندی است». نوشته‌های سیکسو، یک‌نوع اندیشیدن درباره‌ی نوشتار است و از طریق این اندیشیدن است که به حوزه‌ها و قلمروهای ناآشنایی برده می‌شود. وی می‌نویسد «مساله، رسم‌کردنِ خطوطِ فاصله نیست، بل [مساله] چیزی است که از خطِ فاصله می‌گریزد، از حرکتِ مخفیانه، از شکستن، از عذاب، از امر نامنتظره [می‌گریزد]». دقیقا همین اندیشیدن به نوشتار از طریق تاملات و تجربه‌های شخصی، سیکسو را در چشم دانش‌پژوهانی که دغدغه‌ی تئوری دارند، اندیشمندی برجسته کرده است. اگر سیکسو تئوری‌ای «ساخته» باشد، [تئوری‌ای] به سوی تئوریِ نوشتار است.

به‌راستی هم می‌شود نوشتارِ سیکسو را نوعی شعرشناسیِ ساخت‌شکنی (deconstruction) دانست. همین‌که این اندیشه‌ی سیکسو از خطوطِ اصلی اندیشه می‌گریزد، آن خطوط محو می‌شوند و چشم‌اندازهای جدید پدیدار می‌شوند. در این روند است که سیکسو و خوانندگانِ وی متوجه می‌شوند که این خطوطِ اصلیْ آن‌ها را از دنیاهای ناشناخته‌ی امکان دور نگه داشته بوده. بنابراین نوشتار تبدیل می‌شود به فرآیندِ گشوده‌شدن به‌سوی رازِ «دیگری». سیکسو می‌نویسد «زندان‌ها مقدم بر من هستند. وقتی ازشان بگریزم، کشف‌شان می‌کنم: آن‌موقع است که تَرَک می‌خورند و فرو می‌ریزند پیشِ پای من». از این لحاظ، سیکسو با نوشتارِ شعری‌اش همان کاری را می‌کند که ژولیا کریستوا در واکاویِ نشانه‌شناسیکِ ادبیات انجام می‌دهد؛ یک‌نوع زبانِ شعریِ انقلابی‌ای که می‌تواند یک نوعِ «دیگری» از سوژگانی را تولید کند که [آن سوژگانی] قادر است امکان‌های جدیدی برای روابط اجتماعی و جامعه فرآهم کند، امکان‌هایی که می‌توانند نظمِ اجتماعی-نمادینِ غالب و پدرسالارانه و سرمایه‌دارانه را ویران سازند.

مفهوم کلیدیِ آثار اولیه‌ی سیکسو – مانند «خنده‌ی مدوسا» (۱۹۷۵) و «زنِ تازه متولدشده» (نخستین‌بار در ۱۹۷۵ به فرانسوی منتشر شده) – «نوشتار زنانه» (feminine/female writing) است. این نوشتار نه‌تنها ریشه در نظریه‌ی رولان بارت و اندیشه پساساختارگرا دارد، که از تجربیاتِ زیسته‌ی زنان نیز تغذیه می‌کند، و عمیقا با صدای سخن‌گفتنِ زن در ارتباط است. نویسنده‌ی نوشتار زنانه «با بدن خویش … معنا می‌کند». برخلافِ صدای تک‌صدا و مقتدر و جدا-شده-از-بدن پدر که مرتبط به نظمِ نمادینِ چیزهاست، نوشتار زنانه چندصداست و «آبستنِ آغازکردن‌ها» و تخریب‌گری‌ها و ارتباط‌گرفتن با بدن است. در نوشتار زنانه نه‌تنها همبستگی‌ای بین متن و بدنی که متن را می‌نویسد برقرار است، بل این بدن نیز با مادرانگی همبستگیِ اصیلی دارد. در صدایِ آوازگونه‌ی نوشتارِ زنانه می‌توان آواز مادر را درست همان‌طوری شنید که کودک (پیش از آن‌که بتواند سخن بگوید) می‌شنود، صدایِ نخستینی که در صداهای زیسته‌ی همه‌ی زن‌ها وجود دارد.

گرچه سیکسو در آثارشان مستقیما به دین نپرداخته، اما گاهی از متون مذهبی (به‌خصوص از داستان‌های تورات) اقتباس کرده است. وی در «سه قدم بر نردبانِ نوشتار» (۱۹۹۳) از نگاهی که به تورات دارد می‌گوید و این‌که چرا برای گرفتنِ الهامِ شعری اغلب به این کتاب مراجعه می‌کند. سیکسو در داستان‌های تورات یک خامیِ شگفت‌آوری می‌بیند؛ یک تصویرِ بی‌شرم از انسانیتِ خام. این تصویر، تورات را با دنیایِ ناخودآگاه هم‌بسته می‌کند تا با وضعیتِ سرکوب‌شده‌ای که عموما بر زندگیِ اجتماعیِ خودآگاه ما حاکم است. سیکسو می‌نویسد «موسای تورات، ریش‌اش را از ته می‌زند[۱]. موسای تورات می‌ترسد، دروغ می‌گوید. چون به خلوت می‌رود آن کار دیگر می‌کند. دنیای خواب‌زده‌ی تورات خودش را در نگاه ما این‌گونه تصویر می‌کند. فضایی که بر تورات حاکم است همان‌قدر خام و بی‌شرم است که فضایی که بر ناخودآگاه».

جنایات جنگ جهانی دوم تأثیر بسیاری بر وی گذاشت. هلن سیکسو به مطالعه ادبیات انگلیسی بخصوص آثار شکسپیر و مطالعه اسطوره‌شناسی و آثار رمانتیک آلمانی از جمله هانریش ون کلیست پرداخت. وی از سنین پایین ادبیات را به زبان‌های مختلف مطالعه می‌کرد از جمله نویسندگانی مانند کافکا، و لیسپکتور و تسوتاوا.

وی در سال ۱۹۶۷ اولین اثر خود را به نام Le Prénom de Dieu (اسم اول خدا) منتشر کرد؛ ولی هدف اصلی وی در این لحظه ادبیات انگلیسی و آثار جیمز جویس بود. در سال ۱۹۶۸ سیکسو L’Exil de James Joyce ou l’Art du remplacement(تبعید جیمز جویس یا هنر جابجایی) را به عنوان تز دکتری خود ارائه کرد ولی تا سال ۱۹۶۹ آن را بچاپ نرسانید. در فاصله کمی پس از شورش‌های دانشجویی سال ۱۹۶۸ از وی درخواست شد تا دانشگاه پاریس ۸ را در وینسنز بنا کند. دانشگاه پاریس ۸ به عنوان مکانی برای یادگیری بنیان شد جایی که ساختاری جدید جایگزین سلسه مراتب معمول آموزش سازمانی شد و در پاسخ به انتقاد از محیط آکادمیک سنتی فرانسوی شکل گرفت. این دانشگاه شهرت بسیاری بدست آورد، بخصوص هیئت علمی برجسته‌اش از جمله متفکرانی مانند ژرار ژنت، میشل فوکو، فلیکس گاتاری و ژیل دلوز. در سال ۱۹۶۹ سیکسو اولین رمان خود را به نام Dedans (درون) منتشر کرد-یک‌نیمه اتوبیوگرافی که جایزه مدیسی را از آن خود کرد. سیکسو قدرت ساختارهای سنتی را زیر سؤال می‌برد، و با تأثیر از آثار کارل مارکس و زیگموند فروید به بررسی اقتصاد سیاسی و اقتصاد وابسته به شهوت جنسی می‌پردازد. وی مدافع آزادی در نوشتن و رهایی از نفس (رهایی از خویش) از طریق نوشتن است.

در سال ۱۹۷۴ درحالیکه هنوز در پاریس ۸ حضور داشت مرکز مطالعات فمینیسم را تأسیس کرد جایی که هنوز ریاستش را بر عهده دارد. این مرکز مطالعاتی اولین نوع خود در اروپا به‌شمار می‌رود. وی در سال ۱۹۷۴ اثر Prénoms de personne (نامهای هیچ‌کس) را منتشر کرد که مجموعه‌ای از مقالات زیگموند فروید، هافمن، هانریش ون کلیست، ادگار آلن پو و جیمز جویس بود. در این نوشتارها وی رابطه بین سوژه فالیک و سوژه متحد، نارسیسیسم و مرگ را جستجو می‌کند. وی نشان می‌دهد که چگونه ساختار دیالکتیک در نوشتار، مخصوصاً در آثار این نویسندگان، زنان را در یک اقتصاد یا تبادل محدود شده که گرایش به مرگ بر فضای آن حاکم است، حبس می‌کنند. «تبادل» (معامله) تم اصلی نوشته‌های سیکسو است. هلن سیکسو احساس کرد که باید زبانشناسی تغییر کند تا بتوان بر تغییر اجتماعی تأثیر گذاشت، پس وی به مطالعه تأثیر تبادل بر زبان و نوشتار پرداخت. هلن سیکسو بخاطر سبک نوشتار تجربی اش شناخته شده‌است. سبکی که از محدوده‌های سنتی دروس آکادمیک فراتر رفته و به زبان شاعری می‌رسد. از سوی دیگر هلن سیکسو شعر را تنها زبانی می‌داند که می‌تواند زنانه باشد. از نظر او از آنجایی که زبانِ شعر گسسته‌است و به هم پیوسته نیست می‌تواند شکسته شده و علیه نظام مردسالار طغیان کند. با همهٔ اینها شعرِ زنان می‌تواند به عنوان زبانی جدا برای بیان تنِ زنانه به کار رود. شعر می‌تواند نمادی از تن زنانه باشد که ساختارها را به هم ریخته‌است. از این لحاظ، سیکسو با نوشتارِ شعری‌اش همان کاری را می‌کند که ژولیا کریستوا در واکاویِ نشانه‌شناسی ادبیات انجام می‌دهد؛ یک‌نوع زبانِ شعریِ انقلابی‌ای که می‌تواند یک نوعِ «دیگری» از سوژگانی را تولید کند که قادر است امکان‌های جدیدی برای روابط اجتماعی و جامعه فراهم کند، امکان‌هایی که می‌توانند نظمِ اجتماعی-نمادینِ غالب و پدرسالارانه و سرمایه‌دارانه را ویران سازند.

سیکسو همچنین نقش چشمگیری در ایجاد و ادامه مدل‌های آموزشی جدید داشته‌است. در آمریکا وی در ابتدا به خاطر گسترش روش “écriture féminine” (نوشتار زنانه) شناخته شد، روشی که با تفاوت‌های سوژه‌ای (ذهنی-درونی) در نوشتن و جامعه سروکار دارد و بر محدودیتهای لوگوستنریسم (عقل محوری) غربی غلبه می‌کند. نوشتار زنانه روشی است که دغدغه دائمی سیکسو دربارهٔ تأثیرات تفاوت، محرومیت و مبارزه برای هویت را نشان می‌دهد. در سال ۱۹۷۵ سیکسو جستاری با عنوان «خنده مدوسا» (Le rire de la Méduse) منتشر کرد که در آن توضیح می‌دهد زنان چگونه می‌توانند بنویسند که از اسطوره و معناشناسی ای که آن‌ها را از فعالیت در حوزه عمومی بازمی‌دارد رها شوند

در کنار لوس ایریگاری و ژولیا کریستوا، سیکسو مادر تئوری فراساختارشکن فمینیستی به‌شمار می‌رود. در سال ۱۹۷۰ سیکسو دربارهٔ جنسیت و زبان آغاز بنوشتن کرد. مانند دیگر نظریه پردازان فراساختاری فمینیست، سیکسو اعتقاد دارد که جنسیت ما مستقیماً با چگونگی ارتباط ما در اجتماع گره خورده‌است. در سال ۱۹۶۵ سیکسو اثر بسیار تأثیرگذار خود را با عنوان «خنده مدوسا» به چاپ رسانید، که در سال ۱۹۶۷ به انگلیسی برگردانده و چاپ شد.

هلن سیکسو در سال ۱۹۷۷ Angst را منتشر کرد و پس از آن به مدت چند سال بر جنبش فمینیستی تمرکز کرد. در این دوران وی به‌طور انحصاری با انتشارات Des Femmes همکاری می‌کرد. در همین حین با آنتوان فوکو (بنیان‌گذار «سیاست و روانکاوی» Politique et Psychoanalyse، یکی از گروه‌های بسیار تأثیرگذار در جنبش زنان و بنیان‌گذار «جنبش آزادیخواهی زنان» در فرانسه در سال ۱۹۶۸ و انتشارات فمینیستی Des Femmes در سال ۱۹۷۳) همکاری می‌کرد. نوشته‌های سیکسو در این زمان ترمهای توصیفی نوینی ارائه می‌کردند، ترمهایی بدون ارجاع به تفاوت جنسی، ترمهایی که در نهایت جایگزین صفتهای مؤنث و مذکر شوند. سیکسو در شعر و زبان از مارتین هایدگر تأثیر می‌پذیرفت. آثارش با ایده‌های آگاهی، بی گناهی و قانون، و تفکر متعالی گره خورده‌است.

متن کتاب پرومته را می‌توان به عنوان نشانه‌ای از تغییر در آثارش در نظر گرفت. این اثر که بازنویسی فمینیستی اسطوره پرومته است پس از ملاقات الهام بخش سیکسو با آرین منوشکین -کارگردان Théâtre du Soleil (تئاتر آفتاب) خلق شد. همکاری سیکسو و منوشکین بر تغییر جهت نوشتار سیاسی و تاریخی یا بقول سیکسو «صحنه تاریخ» تأثیر گذاشت.

هلن سیکسو به تأسی از دریدا (1930-2004م) و لاکان (1901-1981م) در نظریة شالوده شکنی خود به واژگونه کردن تقابل های دوگانه اعتقاد دارد.

سیکسو و فمینیسم

سیکسو فمنیستی است که قدرت ساختارهای سنتی را زیر سؤال برده‌ است و با تأثیر از آثار کارل مارکس و زیگموند فروید به بررسی اقتصاد سیاسی و اقتصاد وابسته به مسایل جنسی می‌پردازد. او مدافع آزادی در نوشتن و رهایی از نفس خویش با تاکید بر نوشتن است.

هلن سیکسو ، زنی نویسنده که می کوشد به مدد قلم و نوشتار فریادش را رساتر از هیاهوی آنانی به گوش رساند که سالیان سال سعی نموده اند درهای ادبیات را بر روی زن بسته نگاه دارند بدین منظور ابتدا سعی نمودیم ویژگی خاص نوشتار سیکسو را مورد بررسی و آنالیز قرار دهیم و آن کیمیاگری در آفرینش بوطیقای است و خواهیم دید که چگونه سیکسو از عملکرد خطی زبان سرپیچ می کند و کلمه را از قید و بند کلیشه رها می سازد تا زبان این گونه تغییر یافته بتواند ترجمان احساسات امیال و درونیات یک زن باشد پس از آن تصویر نویسنده در آثار سیکسو مورد مطالعه قرار می گیرد که در واقع در تضاد با تصاویری است که قرن ها در فرهنگ و ادبیات فرانسه ریشه دوانده است دختر زن و مادر در واقع تجسم ایده ی سیکسو از نویسنده می باشند و این بیانگر آن است که تا چه اندازه آفرینش هنری از نظر سیکسو با مفاهیم زن بودن و مادر بودن در ارتباط است و اما تصویر خواننده در آثار سیکسو از دید سیکسو خواننده جز همدست و شریک نویسنده نیست در واقع این خواننده است که اثر را می خواند و آن را بازآفرینی می کند .

سیکسو احساس کرد که باید زبان‌شناسی تغییر کند تا بتوان بر تغییر اجتماعی تأثیر گذاشت، پس او به مطالعه تأثیر تبادل بر زبان و نوشتار پرداخت. هلن سیکسو به خاطر سبک نوشتار تجربی‌اش شناخته شده است. سبکی که از محدوده‌های سنتی دروس آکادمیک فراتر رفته ‌است و به زبان شاعری می‌رسد. از سوی دیگر هلن سیکسو شعر را تنها زبانی می‌داند که می‌تواند زنانه باشد. از نقطه نظر او از آنجایی که زبانِ شعر گسسته است و به هم پیوسته نیست می‌تواند شکسته شده و علیه نظام مردسالار طغیان کند. با همه اینها شعرِزنان می‌تواند به عنوان زبانی جدا برای بیان تنِ زنانه به کار رود. شعر می‌تواند نمادی از تن زنانه باشد که ساختارها را به هم ریخته است.

سیکسو در باب نویسندگی زنان می گوید : « بنویس، نگذار کسی عقب نگه‌ات دارد، نگذار کسی متوقف‌ات کند… مردان زنان را به “استراحتی ابدی “محکوم کرده‌اند. دختربچه ها و تن های بدقواره شان زندانی شدند….. بکر و دست نخورده در آینه ماندند. گوشت یخچالی شده‌اند. ولی ته‌شان سوخته است! چه نیرویی می‌طلبد تا پاسبان‌های جنسیت از بازگشت هراس‌آور زن‌ها جلوگیری کنند. چنین نمایش قدرتی توسط هر دو سوی منازعه، قرن‌ها در آرامش لرزانِ یک بن‌بست توقیف شده ‌است. »

سیکسو معتقد است که « زنان باید از دام سکوت رها شوند. ما نباید فریب بخوریم و قلمرو حاشیه‌ای و اندرونی (حرمسرایی) را بپذیریم » . « زن هرگز از مادر دور نیست (منظورم چیزی جدای از عملکرد نقش‌های فردی اوست) «مادر» به عنوان چیزی غیر از یک نام و به عنوان منشاء خیرات و خوشی‌ها. همیشه در وجود زن لااقل کمی از آن شیر خوب مادر است. زن با جوهر سفید می نویسد.» «خودت را بنویس. تن تو باید شنیده شود. فقط در این صورت است که منابع لایزال ناخودآگاه فوران خواهد کرد. نوشتن، که تنها رابطه‌ی رفع توقیف شده زن با جنسیت‌اش، با وجود زنانه‌اش را متحقق و واقعی نمی‌سازد، بلکه دسترسی‌اش، به خوشی‌هایش، به لذاتش، به اندام‌هایش را باز می‌گرداند و او را به خطه‌های عظیم تنانه‌اش که مهر و موم شده بودند، باز پس می‌گرداند. این عمل او را از ساختار فرامن شده‌ای که زن در آن همواره جایگاه از پیش مقرر یک متهم را از آن خود دارد، جدا می‌کند: (جایگاه متهم به هرچه، همواره متهم: متهم به میل داشتن، متهم به هیچ نداشتن، متهم به سردمزاجی، متهم به گرم مزاجی زیاد، متهم به بچه داشتن یا به بچه نداشتن، متهم به پرستاری کردن و نکردن» «حالا این‌جایند، (زنان) دارند برمی‌گردند و بارها می‌رسند زیرا ناخودآگاه، شکست‌ناپذیر است. زنان در چرخه‌ها سرگردان شده‌اند در اتاق باریکی که در آن شستشوی مغزی شدند، محبوس شده‌اند. زن تو هم می‌توانی آن‌ها را به زندان بیندازی، سرعت‌شان را بگیری، یا با حقه‌ی کهنه‌ی تبعیض نژادی فرار کنی، ولی فقط برای یک بار…. زمان آن است که زن نو از زن کهنه جدا و رها شود، با شناختنش با زنده خواستنش، با شتاب به فراسوی کهنه رفتن، با به پیش افکندن این که زن نو چه خواهد بود.»

اندیشه و ادبیات

زندگی و کار سیکسو جستجوی آزادی (رهایی)-برای خود و دیگران-است. وجه تمایز سیکسو از دیگر دانشگاهیان، پافشاری اش برای مقدس داشتن زندگی است به جای مرگ. از اولین آثار تأثیرگزارش (که تحلیلی روانکاوانه بود و بر فردیت در جستجوی آزادی شخصی تأکید می‌کرد) وی کم‌کم به سمت مبارزات جمعی زنان و پیشرفت جهان گرایش پیدا می‌کرد و به مطالعه اردوگاه‌های مرگ جنگ جهانی دوم از طریق تجارب و نوشته‌های دیگران می‌پرداخت. وی همیشه به موضوع سرکوب از جانب نیروهای سازمان یافته در هر سطحی در طول تاریخ علاقه‌مند بوده و روش ساختارشکنیِ متن‌های کنونی زبانی را، برای شکستن سد نظمِ نمادینِ حاکم، تولید زبان جدیدی را با عنوان”‘زبان زنانه در قالب نوشتار زنانه'” تجویز می‌کند که ویژگی آن تضعیف قراردادهای زبان‌شناختی و متافیزیکی روایت غربی است. ادبیات مردانه بر تقابل‌های دو تایی استوار گشته‌است. ادبیات مردانه به‌طور غیرضروری، واقعیت را از طریق مفاهیم و واژه‌ها پاره‌پاره کرده و آن را به صورت تقابل‌های دوتایی درآورده است: فاعلیت در مقابل مفعولیت، خورشید در مقابل ماه، فرهنگ در مقابل طبیعت، روز در مقابل شب، بلندی در مقابل پستی، گفتار در مقابل نوشتار و مرد در مقابل زن. در این تقابل‌ها همواره یک قطب بر دیگری امتیاز دارد. از منظر سیکسو، منبع الهامِ تمامی این تقابل‌ها در دوگونگیِ بنیادینِ زن و مرد ریشه دارد، که در آن، مرد با هر چه فعّال، فرهنگی، روشنایی، بلندی که عموماً مثبت است، سر و کار دارد و زن با هر چه منفعل، طبیعی، تاریکی، پستی که عموماً منفی است، پیوند دارد. بدین ترتیب، زن در جهان مردانه تنها بر حسب واژگان و مفاهیم مردانه موجودیت پیدا می‌کند و در یک‌کلام، زن از مرد جدا یا از آن مشتق می‌گردد؛ مرد “خویش” است و زن “دیگری”. زمانی زن می‌تواند به عنوان دال و سوژه در متن عمل کند که از ساختار نظم سمبولیکی که وابسته به قضیب مردانه است بیرون آمده و نوعی از متن جدید با ساختاری جدید را بنیان نهد. طبق گفتهٔ هلن سیکسو، برای یافتن ادبیات زنانه باید از معیارهای تقابل دو جنس در متن فاصله گرفت و نوعی از زنانگی را خلق کنند که بتواند خلق اثر را توجیه کند، بدین معنی که زنانگی باید جدا بررسی شده و در عین حال خواستار آن نباشد تا بر مردانگی سلطه ورزد.

خنده مدوسا

وی در این اثر مفهوم اضطراب اختگی فروید را به چالش می‌کشد. فروید اظهار داشته که این اضطراب در ترس از آلت زنانه ریشه دارد، که در ناآخوداگاه جنس مذکر آن را [آلت جنسی زنانه را] بعنوان نتیجه اختگی مشاهده می‌کند و بدن زن ناآخودآگاه، “فقدان” فالوس را در خود کشف می‌کند. فروید پیشنهاد می‌کند که داستان اسطوره‌ای مدوسا، که در آن انسان‌ها در نتیجه نگاه به سر گورگن که مارها در آن بهم می‌پیچند به سنگ بدل می‌شوند را می‌توان به عنوان نشانه‌ای از این ترس روانکاوانه در نظر گرفت. در خنده مدوسا، سیکسو می‌گوید این دیدگاه مردانه (مذکر) از زن با ویژگی “‘فاقد بودن'” پیامدها و تظاهرات سیاسی و اجتماعی گسترده‌ای بهمراه داشته‌است. وی با اشاره به سکسؤالیزه کردن مدوسا توسط فرود، این نظریه فروید را مانند بسیاری نظریات دیگر که بر عقده اختگی پافشاری می‌کنند و زن را هیستریک یا “سرزمینی تاریک” می‌خوانند، رد می‌کند. در این اثر سیکسو ایده چالش‌برانگیز خود را از شورش یا همان نوشتار زنانه‌ای که می‌تواند سیستم تبادل (معامله ی) مردسالارنهٔ غالب را سرنگون سازد، مطرح می‌کند. در این سیستم اظهار می‌دارد که زنان به شکل سازمان یافته‌ای از حقوق فرهنگی خود، حقوق روانی و جنسی خود محروم شده‌اند درحالیکه دیگر اشکال ستم به گفته وی مانند تبعیض نژادی، طبقه‌ای یا قومیتی نیز سلب آزادی از زنان را تشدید می‌کند. هلن سیکسو زنان را به بازاندیشی دربارهٔ سنتهایی که از نظر جنسی آنان (زنان) را تعریف می‌کند، فرا می‌خواند. این سنتها ریشه در شیوه‌های انحصاری علم بیان مردسالارانه، روانشناسی لاکانی و فرویدی و دیگر مباحث دارند. سیکسو زنان را وامی‌دارد تا با نوشتن، نقش خود را در تاریخ بازستانند.

سیکسو ادامه می‌دهد که به عنوان یک”سوژه برای تاریخ، زن همواره بطور هم‌زمان در مکانهای متعددی حضور داشته‌است.”از آنجایی که این خود برای آنهایی که توهم نظم را ارزش می‌دانند، یک مشکل به‌شمار می‌رود، پس خود زن در اینجا به نماد هرج و مرج بدل می‌شود. این هرج و مرج ترس بهمراه دارد؛”ترس زن بودن فروید و پیروانش را از پا درمی‌آورد!” تحلیل روانکاوانه به عنوان مدلی برای تمایلات جنسی مذکر، لزوماً تمایلات جنسی مؤنث را سرکوب می‌کند.

بنابراین وحشت از مدوسا وحشت از اخــتگی‌ای است که با رؤیت چیزی در پیوند است. آنالیز­های بسیاری فرصت بررسی این اسطوره را برای ما مهیا کرده‌اند: این [وحشت] زمانی ایجاد می‌شود که پسری، که تاکنون میل نداشته تهدید اختگی را باور کند، [به ناگاه] انـدام تنـاســـلی زنـانه‌ای را در یک نظر می‌بیند، به ویژه انـدام تناســلـی یک زن بزرگسال را، که دورتادور آن پر از مو است، و به ویژه آلــت تـناسـلی مادرش را.

موی روی سر مدوسا در آثار هنری به کرّات به شکل مارهایی نمایش داده شده است، این [مارها] برخاسته از و نشانگر عقدۀ اختــــگی هستند. این حقیقت قابل توجهی است که با اینکه این مارها به خودی خود نیز می‌توانند وحشت‌آور باشند، اما با این وجود حقیقتاً برای تسکین و فروکاهش ِ هراس عمل می‌کنند، چراکه جایگزین قـضـیب هستند، که غیاب آن مایۀ وحشت است. این امر تأییدی بر این قاعدۀ تکنیکی است که مطابق آن هرگونه تکثیر نمادهای قـضیـب بر اختگـی دلالت می‌کند و حاکی از اختـگـی است.

تصویر سر مدوسا بیننده را از وحشت سر جایش میخکوب کرده و او را به سنگ تبدیل می‌کند. توجه کنید که در اینجا هم همان منشأ عقدۀ اختـگـی و همان دگرگونی ظاهر را شاهد هستیم. چراکه خشک شدن [از وحشت] به معنای [گونه­ای] سخت شدن (شـــق کردن) است. بنابراین [این سخت شدن] در اصل تسلایی است برای بیننده: او (بیننده) هنوز در [موقعیت ِ] تملک قضیــب است، و سخت شدن به او بابت این حقیقت اطمینان ِ خاطر می‌دهد.

این سمبل وحشت در مقابل پیراهنش تصویری از رب‌النوع بـاکـره آتنا دارد. و بدین ترتیب، زنی می‌شود که غیرقابل نزدیکی است و میل جـنـســی را از خود می‌راند و دفع می‌کند – چراکه اندام جـنـســی وحشت‌آور مادر را به نمایش می‌گذارد. از آنجا که یونانی ها عمدتاً سخت همـجـنسـگــرا بودند، ناگزیر در میان آنها بازنمود و تصویری از زن خواهیم یافت به منزلۀ موجودی که به وحشت می‌اندازد و از خود می‌راند و دفع می‌کند، چراکه اخـته شده است.

اگر سر مدوسا جای بازنمودی از اندام‌های تنـاسـلی زنـانـه را بگیرد، یا آنکه اگر تأثیرات وحشت زای این انـدام‌ها را از تأثیرات لذت‌ساز آنها جدا کند، ممکن است به یاد آورده شود که نمایش دادن این اندام ها در سایر جهات مشابه یک کنش تعویذی [=دفعِ چشم زخم] است. آنچه که در خود وحشت را برمی‌انگیزاند همان تأثیر را در برابر دشمنی ایجاد خواهدکرد که فرد می‌خواهد در مقابل او از خودش دفاع کند. در رابله خوانده‌ایم که چگونه شیطان وقتی که زن، مادگــی یعنی فـرج‌اش را به او نشان داد به پرواز درآمد.

انـدام مردانۀ شـــق شده نیز دارای تأثیری تعویذی است، اما در سایۀ مکانیسمی دیگر. نمایش دادن قضـیــب (یا هریک از مابه ازاهای آن) گفتن این است که: “من از تو نمی ترسم. من قـضیــب دارم.” بدین ترتیب، این هم یک راه دیگر برای مرعوب کردن روح شیطان است.

تقابل های دوگانه

از اساسی ترین تئوری های فمینیستی و فمینیسم ساختار شکن ، نظریه مردسالار بودن جامعه بشری است . این دیدگاه برآمده از نظریه فمینیستی سیمون دوبوآر که با تاثیرپذیری از اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر آن را طراحی نمود .

سیمون دوبوآر بیان می کند که فرهنگ و تمدن مردسالاری باعث شده تا زن از وجود اصلی خود به دور افتد . او می گوید : « هیچ کس زن به دنیا نمی آید ، بلکه رفته رفته زن می شود ، زیرا این تمدن است که در کلیت خود مخلوقی را به نام مونث می آفریند ، از این رو در فرهنگ ما جنس مذکر همیشه منشا خلاقیت ، پویایی ، تسلط ، ماجراجویی و خرد است ، اما جنس مونث همیشه منفعل ، تسلیم ، ترسو ، احساسی و سنت گراست » ( داد ، 1385 ).

سیکسو تحت تاثیر این اندیشه ، ریشه تمامی تقابل های دو ارزشی را تقابل های بنیادین مرد / زن می داند که در آن مرد با همه چیزهایی است که منفعل و طبیعی ، تاریک ، پست و عموما منفی تلقی می شوند ( تانگ ، 1387 ). از این گذشته در تقابل مرد / زن واژه نخست ، واژه ای است که دومی از آن مشتق یا منحرف می شود . مرد « خویشتن » و زن نسبت به او « دیگری » است . او برای مرد دیگری است یا به اندیشه در نمی آید . پس از آنکه اندیشیدن مرد به زن پایان یابد ، چیزی که از او باقی می ماند ، نااندیشیدنی یا نااندیشیده است ( یزدانجو ، 1386 ).

سیکسو بر این باور است که باید در تقابل دوگانه ، وارونه سازی انجام پذیرد و تقابل هایی که در آن برتری از آن مردان است ، معکوس می گردد . به زعم سیکسو ، مناسبات اجتماعی نمی تواند مردانگی را به عنوان مفهومی برتر و مثبت ، و زنانگی را در نقش تابع و منفی رمزگذاری کند . به عبارتی دیگر در جامعه مردسالار ، مرد در سویه مثبت است و زن قطب منفی آن را تشکیل می دهد .

اشارات مستقیم وی به تعابیری چون « لوگوس محوری » ( Logocentrism ) و « نره محوری » ( Phallocentrism ) تقریبا تردیدی باقی نمی گذارد که وی « درصدد خوانشی دریدایی از سنت فلسفی یا فرهنگی مسلط بوده است » ( یزدانجو ، 1386 ). سیکسو اعتقاد دارد که نظام مردسالار باعث شده تا زن در فلسفه و ادبیات همواره در سویه ی انفعال جا داده شود ( یزدانجو ، 1386) .

هلن سیکسو در مقاله ای با عنوان Sorties بیان می دارد که نظام سلسه مراتبی زبان هماره یک سویه این تقابل ها را بر دیگری رجحان می دهد و با نسبت دادن جنبه رجحان داده شده به مردان ، رفته رفته نقش زن را کمرنگ ساخته و ارزش های مردسالارانه را تقویت می کند . او استدلالش را با نظر به همین نظام بنا کرده و فهرستی از این تقابل ها را ارائه می دهد :

فعالیت / انفعال

خورشید / ماه

فرهنگ / طبیعت

روز / شب

پدر / مادر

عقل / احساس

Pathos/ Logos

هوشمندی / احساسی (Cixous, 1998: 578).

سیکسو روند تفکر را به طور بنیادی دوگانه می داند . از منظر وی ، منبع الهام تمامی این تقابل ها در دوگونگی بنیادین زن / مرد ریشه دارد که در آن ، مرد با هرچه فعال ، فرهنگی ، روشنایی و بلندی که عموما مثبت است سروکار دارد و زن با هرچه منفعل ، طبیعی ، تاریکی و پستی که عموما منفی است گره خورده است .

به گفته سیکسو این تقابل ها در سیستم ارزشی مردسالارانه همپوشانی دارند . در نگاه اول چنین به نظر می رسد که دو طرف تقابل های جنسیتی باهم برابر بوده و نقش های زنانه و مردانه برای شکل دادن به یک کل متعادل به درستی عمل می کنند ، اما در واقع هر جفت می تواند براساس یک نظام ساسله مراتبی تحلیل شود که در آن سویه همیشه جهت منفی و فاقد قدرت زن است (Cixous, 1998: 578).

به اعتقاد هلن سیکسو ریشه این طردشدگی در مورد زنان، به زبان برمی گرد که مفاهیم را به دوگانه های متضاد دسته بندی و ارزش گذاری می کند.

مسأله دوگانه های متضاد و جهانی که بر اساس تبعیض ناشی از این دوگانه نگری به وجود آمده یکی از دغدغه های اصلی هلن سیکسو در مقاله « خنده مدوسا » ( 1975 ) است. سیکسو که به درستی متوجه شده بود تغییرات بنیادین میسر نمی شوند مگر به واسطه تغییر در ساختار زبان .

کنشگری / کنش پذیری

سیکسو چون دیگر فمینیست ها رویکردی شالوده شکنانه به نظام تقابل های دوتایی دارد ، زیرا به زعم او در تمامی تقابل های دوگانه « همواره کارزاری فراگیر در جریان بوده که پیروزی همواره همان بوده که هست ، پایگانی شده . پایگانی سازی کل سازمان مفهومی را تابع مرد می سازد . اولویتی نمایان در تقابلی که به اتکای آن موجودیت خود را حفظ کرده در تقابل موجود میان فعلیت و انفعال مساله تفاوت جنسی هم به طور سنتی همیشه با همین تقابل بوده : فعالیت / انفعال ( یزدانجو ، 1386). در جامعه مردسالار زنان هماوره در معرض نگرش هایی هستند که بر مبنای جنس و جسم زنان صورت می پذیرد . به اعتقاد سیکسو ، زن در فلسفه و ادبیات همواره در سویه انفعال قرار داده می شود ( یزدانجو ، 1386) زن یا منفعل است یا وجود ندارد .

سیکسو به نوعی در مقاله « او / یک زن » همچون دیگر فمینیست ها تصور سنتی زنانه را رد می کند . او از زنان می خواهد که به استقبال تحول بروند تا به تعبیر و تجربه ای جدید دست یابند . وی لحظه ی تغییر را لحظه ای می داند که منجر به تردید می شود ، نه چون پوچ یا تهی است ، بلکه از وسعت این انزوا ، و نشانه این است که به لحظه ی تولدت رسیده ای .

عشق / ازدواج اجباری

سیکسو اعتقادی به ازدواج سنتی ندارد و آن را تایید و تضمینی بر تفکر احلیل محور و تفاوت جنسی می داند . وی زنان را به نفی ازدواج سنتی فرا می خواند ؛ زیرا معتقد است در چنین ازدواجی وجه مسلط در روابط زناشویی نه عشق بلکه احلیل یا قضیب محوری است (Cavallaro,2003). زن در جامعه سنتی تابع مرد است که به او فرصت ایفای نقشی قراردادی در جامعه ی مردسالار می دهد ، خدمت به این مرد و امیال او و خانواده اش از نقش های مفروض این زن است .

چنین دیدگاهی نسبت به زن در جامعه مرد سالار ، سرانجام به معنا باختگی زندگی زنان می انجامد و جایگاهی فروتر از مردان را برای آنان به همراه می آورد ؛ فرایندی که در نهایت ساختار نابرابر جنسیتی را بازتولید می کند . در این نظام ، سعادت و خوشبختی زن در گرو رسیدن به رضایت شوهر است ، رضایتی که تعلق زن به مرد از ویژگی آن و رابطه قدرت در آن نامتوازن ، اما مورد پذیرش جامعه است .

سیکسو معتقد است که مردان و زنان به نوعی خودشیفتگی ایجاد کرده اند ؛ نوعی خودشیفتگی که خود را دوست دارد . آنان منطق ننگ آور ضد عشق را بنیان نهاده اند .

سکوت / سخن گفتن

سخن گفتن زن در مفهوم فمینیست ها مفهوم حیاتی دارد . سیکسو در این باب معتقد است که « هر زنی عذاب پیش روی جمع ایستادن و سخن گفتن را می شناسد . ضربان قلبش افزایش می یابد و گاهی کلمات به کل فراموش می شوند ، زمینه بحث و زبان می گریزند و از همین روی است که سخن گفتن زن حتی لب گشودنش در جمع ، فتحی مقهورانه است ، تمردی عظیم است ؛ چرا که با فرض همین تمرد ، سخنانش به تقرب همواره بر گوش های مردانه ناشنوایی می نشیند که تنها قادر به تمیز زیانی هستند که مردانه سخن بگوید » (Selers,1994 :88).

به عقیده هیفاء بیطار فرهنگ جوامع سنتی سکوت و یا ترس از سخن گفتن را برای زنان به ارمغان آورده است .

روانشناسی زنانه

سیکسو می گوید : « اگر کافکا یک زن بود، اگر ریلکه یک یهودی برزیلیِ زاده‌ی اوکراین بود، اگر رمبو یک مادر بود، اگر عمرش به پنجاه سالگی قد می‌داد، اگر هایدگر می‌توانست از آلمانی بودنش دست بکشد، اگر «عاشقانه‌ی زمین» را او نوشته بود… ».

چرا به این نام‌ها ارجاع دادم؟ چون سعی دارم از قرابت‌هایی که در کل بین‌شان وجود دارد بگویم. این همان نقطه‌ای است که کلاریس لیسپکتور در آن می‌نویسد. این همان نقطه‌ای است که مطلوب‌ترین آثار، درونِ آن نفس می‌کشد، او راه خودش را یافته است. اما بعد نیز، در نقطه‌ای که فیلسوف از نفس می‌افتد، او همچنان پیش می‌رود، پیش و پیش‌تر، پیش‌تر از کلِ معلومات. و پس از ادراکِ جهان، قدم به قدم و لرزان لرزان در ژرفنای ادراک‌ناپذیر و پرارتعاش جهان غوطه‌ می‌خورد. گوش‌های فوقِ حساسِ او حتی برای درکشیدنِ اصوات ستارگان، اصطکاکِ میان ذرات اتم‌، سکوتِ بین دو ضربان قلب، تیز می‌شود. زنِ شبگرد، نور شبانگاهیِ جهان. او هیچ نمی‌داند. از فیلسوفان چیزی نخوانده است. با این حال، بعضاً می‌شود که قسم بخورید که زمزمه‌ی آنها را در جنگل‌های او می‌شنوید. او همه چیز را کشف می‌کند.

تمام تمایلات ضد و نقیضِ نوع بشر، ازدواج دردبارِ تضادها که خود باعث شکل‌ گرفتنِ حیات شده است، بیم و جرأت (بیم، خود شکلی از جرأت است)، دیوانگی و خردمندی (هر یک خود، آن دیگری است، چنان‌که دلبر، خود، دیو است)، کمبود و اقناع، و تشنگی که مساویِ آب است… پیش رویمان پرده از تمام رازها برداشته می‌شود و او یک به یکِ هزاران کلید جهان را به ما می‌بخشد. و مهم‌تر از همه، این خارق‌العاده‌ترین تجربه را، که فقیر بودن، همان‌قدر که به زورِ فقر، به زورِ ثروت نیز به وجود می‌آید.

نقطه‌ای که اندیشه از اندیشیدن دست می‌کشد تا به اوج لذت تبدیل شود – این نقطه‌ای است که او می‌نویسد. نقطه‌ای که لذت در آن چنان عمیق می‌شود که جریحه‌دارمان می‌کند – این نقطه‌ای است که این زن جریحه‌دارمان می‌کند. و در خیابان نیز: مردی خوش‌قیافه‌، زنی کهنسال، دختربچه‌ای موسرخ، سگی کریه‌المنظر، اتومبیلی بزرگ، مرد نابینایی که از کنارمان می‌گذرد.

زیر نگاه خیره‌ی کلاریس لیسپکتور، هر رخدادی تکوین می‌یابد، هر چیز پیش پا افتاده‌ای از هم باز می‌شود و گنجینه‌ی درون خود را نمایان می‌کند؛ که به معنای دقیق کلمه، پیش پا افتاده است. و ناگهان مثل توفانی از تندبادها، توفانی از شلیک، توفانی از دندان: زندگی از راه می‌رسد.

سیکسو به تاسی از ضدیت با ذات گرایی در ساختارشکنی دریدایی ، در باب مرکز گرایی و احلیل محوری یا قضیب محوری ( Phallocentrism ) سخن می راند و با تکیه بر تقابل های دوگانه در زبان ، برخی آرای خویش را ارائه می دهد که در پیکان حملات وی ، انتقاد از نگاه مردانه و در اصطلاح « نرینه محوری » برجسته تر می نماید .

سیکسو معتقد است که احلیل محوری در پی تثبیت معنا به واسطه مجموعه ای از تقابل های دوگانه است که خود وابسته به تقابل نخستین ؛ مرد / زن و ضامن نظام مردسالارانه است . وی با استفاده از دیدگاه فروید معتقد است که ویژگی هایی که تحت عنوان « زنانگی » می شناسیم ، در برخی مراحل زندگی به علت نظام مردسالاری تا حدی سرکوب می شود ، اما مجددا زمینه ی ظهور و بروز پیدا می کند ( مشیر زاده ، 1383).

سیکسو در مقاله « او / یک زن » همچون سیمون دوبوآر معتقد است که زن خود میل به پناه جستن دارد و بیان می کند که زن از آزادی خود چشم می پوشد تا در سایه ارتباط با یک مرد پناه بجوید .

سیکسو همچون دریدا معتقد است که در مواجهه با مفهوم خودِپدرسالار ، زنان ، برای نقش « دیگری » انتخاب شده اند و اکنون زمان آن است که زن ، نادیگری را بسازد ( فرحبخش و بزرگی ، 1391 ) زنان باید تلاش کنند تا ماهیت ساختگی خود را بشکنند و به حقیقت خویش دست یابند .

زنانگی در نگاه سیکسو « نیروی حیاتی ، انقلابی و خلاق است که میل و استقلال سرکوب شده و افسار زده ی زن و روایت های تاریخی و اجتماعی را که از پیش برای او رقم خورده ، باز می نمایاند و قادر است زبان ، مناسبات اجتماعی و هویتی را دگرگون کند » ( فرحبخش و بزرگی ، 1391 ).

سیکسو به فکر کردن در مورد مناسبات قدرت در جامعه معتقد است که مناسبات اجتماعی نمی تواند مردانگی را به عنوان موجودی برتر رمزگذاری کند.

5/5 - (2 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *