رمان طومار از زهرا ارجمندنیا
در این پست از سایت مجله روز رمان طومار از زهرا ارجمندنیا را آماده کردیم.برای دانلود رمان طومار از زهرا ارجمندنیا در ادامه مطلب همراه مجله روز باشید.
فهرست عناوین
خلاصه رمان طومار از زهرا ارجمندنیا
دختر این قصه یه کتابفروشه شیطون… فعال… ته تغاری و عزیزکرده ی یه خانواده ی بزرگ…از قضا کتابفروشیش، میفته توی همسایگی آزادخانی که درسته خان به اسمش می بندن، ولی ۳۰ سال بیش تر نداره و با یه اخلاق غد، از هرچی دختر شیطونه بیزاره… این همسایه بودنشون اما…
بخشی از رمان طومار از زهرا ارجمندنیا
پسری در این موقعیت دیده شوم حس خوبی پیدا میکردم. وقتی به میز رسیدم بلند شد و هر دو با هم سلام کردیم. نگاهش پر از سوال بود، اما صبوری کرد تا بنشینم و بعد، آهسته پرسید:
ــ وقتی زنگ زدی گفتی هم رو ببینیم، جا خوردم سپیدار!
خودم هم از رفتارم جاخورده بودم، او که جای خود داشت. عزیز همیشه میگفت این خصلت کنهمانندت که وقتی به چیزی بچسبی، نمیخواهی رهایش کنی، از پدر مرحومت به تو ارث رسیده. یک فکری که توی سرم مینشست، تا عملی نمیشد آرام نمیگرفتم. کافهمن جلو آمد و من آنقدری کافه نیامده بودم که بدانم چه سفارشی بهتر است. دستپاچه فقط گفتم کیک شکلاتی و حس کردم لبخندی محو روی لب محمدمهدی نشست. جوان که از ما دور شد، با آرامش پرسید:
ــ قضیه چیه؟
کولهام را روی صندلی بینمان گذاشتم، نگاهی به اطراف دوختم تا محیط را بسنجم و کوتاه لب زدم:
ــ یه کک انداختی توی جونم، ولم نمیکنه!
خندید، تکیهاش را هم به صندلیاش داد.
ــ از بعد حرفای اون شب آروم ندارم.
با نوک انگشت، گوشهی پیشانیاش را خاراند، همان جایی که یک لکهی سفید کوچک متغایر با رنگ پوستش داشت.
ــ چه کمکی میتونم بهت بکنم؟
چقدر زود رفته بود سر خطی که دوست داشتم به آن برسم.
ــ باهم بریم روستا؟
اول چشمهایش گرد شد و بعد، خنده توی مردمکهایش نشست.
ــ چیکار کنیم؟
سعی کردم به اوضاع مسلط باشم، اما همهچیز سخت بود و من خیلی بیتجربهتر از چیزی که سعی میکردم نشان بدهم.
ــ بریم بگردیم شاید ردی از اونی که اونجا بوده پیدا بشه.