رمان زرخرید از بانوی بارانی
در این پست از سایت مجله روز ، رمان زرخرید از بانوی بارانی را اماده کردیم.برای دانلود رمان زرخرید از بانوی بارانی در ادامه پست همراه ما باشید.
پارت اول رمان زرخرید:
_ اون دخترو برام بیار، یاشار!
صدای لطیف زنانهاش هیچ تناسبی با آن لحن بیرحم دستوریاش نداشت. از پلههای دانشکده تندتند پایین میرفت و من هم پی او، شاید با کمی فاصله…
– سلام استاد!
تنها چیزی که هرکسی از کنارش رد میشد میگفت و او شاید برای اولین بار از وقتی که میشناختمش تظاهر را فراموش کرده و حتی سری برایشان تکان نمیداد.
اکیپ دختر و پسرهایی که از پلهها بالا و پایین میرفتند و وجه اشتراک همگیشان نگاه متعجب و سنگینشان بود به قیافهٔ من که مثل یک محافظ و سرباز پی استاد عصبانیشان میرفتم.
نگاهم به اتاقک نگهبانی افتاد، محل کار قدیم پدرم.
– حواست کجاست، یاشار! دارم با تو حرف میزنم.
نگاهم را به صورت درهم پیچیده شده از عصبانیتش دادم. چیزی از زیبایی در صورتش بهچشم نمیخورد، بهجز…
شاید… لبهایش؟ گوشتی و قلوهای! قابلیت پرت کردن حواسم را داشت!
عینک طبیاش که در نور آفتاب تیره شده بود را با نوک انگشت بالا داد و با صدایی کنترلشده و پرحرص ادامه داد:
– دارم بهت میگم دختره برام آبرو نذاشته! تمام دانشگاه دارن حرفش رو میزنن، یه مشت گوساله هم براش کف میزنن و هورا میکشن. برو از هر گورستونی که رفته بگیرش و برام بیارش.
پوست صاف و روشن، کنار چشمهای سیاه مورب، در نگاه اول سیوچند ساله بهنظر میرسید، ولی رنگ قهوهای موهایش عقب رفته و جوگندمیها چهلسالگیاش را لو میداند.
موهایی که میدانستم کلی خرج رنگ و مش و کوفت و زهر مارش میکند!
دستانم را پشتم گره کردم، برای نگاه به من گردنش را تا جایی که میشد عقب داد.
– تا وقتی برگردم باید برای پدرم پرستار بگیرم.